۱۳۸۸ بهمن ۲۴, شنبه

نفرت بي انتها از آخوند جماعت

تهران – دي ماه88 - در داخل مترو ,وقتي دو آخوند وارد شدند و نشستند , سه دختر با روشي به سراغشان مي روند و با پرخاش به آنها مي گويند : آخر به چه زباني به شما بگوييم كه ما شما را نمي خواهيم ؟ چرا نمي رويد گورتان را گم كنيد ؟ پدر مردم را در آورديد و ...

هر چقدر هم كه آنها با ذلت و وحشت مي گفتند كه ما كاره اي نيستيم و ...آنها ولشان نمي كردند . آخر هم در ايستگاه بعدي از وحشت پياده شدند .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.