اصفهان – قيام عاشورا
روز عاشورا ، در اصفهان يك دختر 24 ساله با يكي از دوستانش به حسين آباد اصفهان ميرود .
او و دوستش شاهد بوده اند كه لباس شخصي ها يك پسر نوجوان را كه با آنها بر سر اين كه كجا ميرود و ... بگو مگو مي كرده , با باتوم به سروصورتش مي زنند . وقتي ميخواهند از پشت يك ماشين از صحنه عكس بگيرند توسط مزدوران رژيم مورد ضرب و شتم با باتوم و گاز اشك آور قرار مي گيرندو با لگد به سر و صورت و شكم شان ضربه مي زدند, آنها فقط جيغ مي كشيدند, بسيجي اي كه آنها را مي زده, كمي از بقيه دورتر بوده, در نتيجه دوستش از دست آنها فرار مي كند. ولي اين دختر چشمانش ديگر جايي را نمي ديده, فقط متوجه مي شود كه روي دست بلندش مي كنند و از ترس اينكه بدست مزدوران افتاده است , يكسره جيغ ميزده و دردش را هم فراموش كرده بود . اما بعد متوجه مي شود كه عده اي از مردم هستند كه وي را از دست مزدوران نجات داده و كمكش كردند تا به خانه اي كه درش را باز گذاشته بود, منتقلش كنند.
خانواده اي كه نجاتش داده بودند با دود سيگار و سوزاندن روزنامه و مقوا و ... كمكش مي كنند كه بتواند چشمانش را باز كند. از فرط شدت ضربات توسط مزدوران بسيجي ديگر توان حركت نداشته, و از همانجا به خانواده اش زنگ مي زند تا او را بجاي ديگري منتقل كنند , بخصوص كه موبايلش دست مزدوران رژيم افتاده بوده و نمي خواسته به خانه خودشان بر گردد .
روز بعد هم عليرغم ادرار خون به بيمارستان هم مراجعه نمي كند, به يك دكتر و سونو گراف آشنا مراجعه مي كند كه درمانش را دنبال مي كنند.