۱۳۸۸ آبان ۹, شنبه

هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق! – به ياد عبدالرضا رجبي

سپيده دمِ هفتم آبانماهِ سال 1387 بود كه  خبرِ شهادتِ يك مجاهد خلق بنام عبدالرضا رجبي در زير شكنجه هاي وحشيانه ي جلادانِ رژيم ولايت فقيه دهان به دهان گشت و نامش در زماني كوتاه  بر سرزبانها افتاد. نامي كه تداعي كننده ي ارزشهاي والاي مبارزاتي و انقلابي بود. ارزشهايي مثل پايداري, وفاداري, مقاومت, ايستادگي, سرزندگي و صداقت! نمي دانم در آن آخرين ساعات بر عبدالرضا چه گذشت؟ نمي دانم شكنجه هاي سبُعانه دژخيمان را چطور تاب آورد؟ نميدانم در آن ثانيه هاي آخر به چي فكر ميكرد و چي مي گفت ! اما يك چيز را به خوبي ميدانم!  من ميدانم كه نبضِ عبدالرضا در تمامِ اين سالهاي سخت و پرتلاطم در كجا مي تپيد. ميدانم كه دلش باكي بود و از كجا نيرو مي گرفت. آخر پاسخ همه اينها را خودش در جواب كوبنده اش به رژيم داده بود. همانجا كه وقتي ازش پرسيدند اگر آزادت كنيم چكار مي كني؟ با شهامت و صراحت تمام گفته بود: « معلومه يكراست ميروم اشرف» و اين رازِ ايستادگي عبدالرضا بود! عبدالرضا خودش را به سرچشمه اي وصل كرده بود كه منبع همه ي انگيزشها و همه ي دلگرمي هاست. پشتِ عبدالرضا به كوهِ عزم و اراده ي همرزمانش در اشرف گرم بود. به همين خاطر هم بود كه داغ و درفش دژخيمان و تهديد و تطميعهاي آنها هيچكدام نتوانست  اين مجاهد صدّيق را در هم بشكند.  

حالا يك سال است كه از پركشيدن عبدالرضا ميگذرد. اما هيچكس نبود او را حس نمي كند. چراكه  او هست. سرشارتر و سرزنده تر از هميشه هم هست و با همان نگاه مصمم و پرغرورش قدرت پوشالي آخوندها را تحقير مي كند. عبدالرضا در  دل تك تكِ مجاهدان اشرف نشان زنده است. او همراهِ آنها گام بر ميدارد و با حنجره هاي گرمشان فرياد ميزند.

عبدالرضا در  حماسه ي  فروغ ايران بود. با يارانش ياحسين گفت و با آنها ايستاد و خروشيد. عبدالرضا در قيامِ هموطنانمان هم بوده و هست. در تك تك چشمهاي ايرانيان آزاده ميشود نگاه او راهم ديد.  صدايِ اميدوارش را با همان لهجه ي شيرين كرمانشاهي در صداي همه ي آنهايي كه شعار مرگ بر ديكتاتور سر ميدهند ميتوان شنيد. هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق!