قسمتي از گزارش يكي از خوانندگان - تهران – 16 مرداد – ساعت 2135 در ميدان حر در پشت درمانگاه در خيابان دانشگاه جنگ ايستاده بوديم و حواسم به اطراف بود و منتظر بوديم كه بچه ها شعار را شروع كنند و تظاهرات را شروع كنيم . به محض اينكه صداي الله اكبر بلند شد، يك لحظه گويي هركس در هرجا بود خشكش زد وبلافاصله بعد از آن هرچه عابر وجوان و …در خيابان بود حتي در خيابان كارگر هم شروع به دادن شعارهاي الله اكبر و مرگ بر خامنه اي كردند و يكدفعه مثل آتشي كه گرُ بگيرد ، از همه طرف صداي شعار ميامد. من يك چشمم به مردم بود و در ميان آنها دنبال بچه ها بودم و نگرانشان بودم كه ديدم مثل شير هدايت شعار را در دست دارند و كساني كه از كنارشان بسرعت رد ميشوند نگاه مهرباني به آنها كرده و و در حين شعار دستي به پشتشان ميزدند و ميرفتند.
بعد از دقايقي اگر من بچه ها را دستشان را نميكشيدم هنوز هم داشتند به شعار ادامه ميدادند و حسابي گرم شده بودند . بعد از تظاهرات در مسير بازگشت به محل كار، بچه ها خودشان هم ميگفتن چقدر مردم با دست به پشت مان زدند و ما را دلگرم كردند وچقدر از آنها روحيه گرفتيم . روز بعد از دوستي كه در همان نزديكي دارم مابقي تظاهرات را جويا شدم ، گفت آقا نميداني اين اطلاعاتي ها مثل سگ هار در بي سيمهايشان فقط فحش به موسوي و كروبي ميدادند و از اينكه جا تر بود و بچه هم نبود مثل مار بخودشان ميپچيدند !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.