"سلام – اميدوارم كه خوب باشيد روز عاشورا ،منو توي ميدون انقلاب لباس شخصي ها دستگير كردند و 28 ساعت توي بند اطلاعات سپاه زندان مركزي اصفهان بودم.
توي صف تظاهرات بادوستانم باهم شعار ميداديم مرگ بر ديكتاتور، خامنه اي قاتله ولايتش باطله كه همه جمعيت هم تكرار ميكردند وقتي همه باهم يكصدا فرياد ميزديم ,مزدوران نتوانستند تحمل كنند و به صف تظاهرات حمله كردند.وقتي حمله كردند همه ميدويديم يك دفعه خودم را ميان چند نفر ازاين مزدوران ديدم كه رويم ريخته بودند. لباس شخصي ها اسپري زدن و به ما حمله كردن و اكثرا هم ماسك داشتن. كمي كه گذشت چهارنفره منو گرفتن كه دونفرشون ماسك داشتن و حدودا 20 ساله بودن. 2 نفر هم كه بدون ماسك بودن و سني هم داشتن هيكلشون گاوميش بود.
بعداز دستگيري ما رو انداختن توي ون و چشمهامون رو هم بستن و بردن توي يكي از خونه هاي امنشان نزديكي ميدون انقلاب .تا ميخورديم كتكم زدند. با لگد و مشت و سيلي ... بسيجي ها اونجا بودن وفقط مي زدند.
بعد فقط يك لحظه چشم بندمون رو باز كردن تا ازمون عكس بگيرند.
بعدش بهمون يك قلم دادن كه اسممون و يك مشت اطلاعات تاريخ دستگيري وبنويسيم و ازمون عكس گرفتن و بعد هم انداختنمون توي ون و بردنمون پشت زندان مركزي اصفهان. اونجا حدود 7 ساعت توي سرما نگهمون داشتن و بعد دوباره عكس گرفتن و از همه انگشتهامون هم انگشت نگاري كردن.
البته به محض اينكه وارد بند اطلاعات شديم دوباره چشم بند گذاشتن و بردنمون توي سالن چند دقيقه نشستيم و از ساعت 12 شب تا ساعت 4 صبح توي يه سالن ديگه بازجويي مون كردن. از ابتدا انفرادي بودم و اينجا كه آوردنمون ديگه بچه هاي ديگه هم بودن.
چون چشم بند داشتم كسي رو نميديدم اما صداشون رو ميشنيدم. از همه ما توي سالن بازجويي ميكردن
نكته جالب اينكه توي سالن بازجويي بعداز اينكه بازجويي تموم شد بازجوها جمع شده بودن ولي نزديك نبودن كه صداشون روكامل بشنوم ولي حدود 15 دقيقه داشتن راجع به "اشرفي ها" حرف ميزدن.
دقيقا همين واژه "اشرفي ها" رو هم بکار ميبردن كه مثلا ميخواستن ببينن كي عكس العمل نشون ميده. من مرتب اين رو فقط ميشنيدم.
من مشت و لگد و سيلي ميخوردم اما افرادي كه توي لحظه دستگيري مقاومت زيادي كرده بودن يا بقيه ميخواستن نجاتشون بدند رو خيلي بيشتر اذيتشون كردن خيلي زدنشون . 2 نفر رو توي همون خونه اي كه بردنمون پاهاشون رو ازبس زدند شكست ، از تمام شهرهاي استان لباس شخصي آورده بودن توي اصفهان و نجف آباد و زينبيه واقعا اونروز ماموراي نيروي انتظامي هيچكاره بودن . خط رو لباس شخصي ها پيش ميبردن. بعدش ديگه ساعت 5 صبح ما رو بردن توي اتاق توي همون بند اطلاعات.
بيشترين افراد رو از حسين آباد، نجف آباد، انقلاب، دروازه دولت و زينبيه دستگيرشون كرده بودن. همون اول كه منو دستگيرم كردن منو بردن توي كابين نيروي انتظامي كه توي ميدان بود من ديدم از طرف دروازه دولت به همون كابيني كه ما رو برده بودن بيسيم زدن كه "دروازه دولت درگيري شده درخواست نيروي كمكي داريم. بيشترين افراد رو از درخواست نيروي کمکي داريم،"
وحشي ترين ها توي نجف اباد بودن، توي نجف اباد اونها رو برده بودن اطلاعات، اول اب سرد روشون ريختن، بعد اب داغ، بعدش هم تا خوردن زدنشون، بله عده اي رو از نجف اباد اوردن زندان مرکزي به همراه اون افراد 5 تا دختر هم گرفته بودن.
"بچه ها تو زندان قسم ميخوردن که اونها رو توي اتاقي که کنار اتاق اونها بود برده بودند و صداي التماس وجيغ زدن آنها را مي شنيدند .........بچه هايي که با ما بودن ميگفتن همش صداي ناله هاشون ميومده
آخرش بهمون گفتن "شما محاربيد و اگر بخشش جمهوري اسلامي نبود همه تون رو ميكشتيم و از نظر اسلامي حكمم همه تون اعدامه".
اكثرا رو همون روز و عصر يا فردا صبح آزادش كردن و منو نگهداشتن شب آزادم كردن. البته نميخواستن بيشتر گير بدن. چون دستگيريها زياد بود.
صبح هم يه تعداد از بچه ها رو بردن پيش قاضي توي همون زندان، همشون به غير از يک نفر ازاد شدن به اون يک نفر گفته بودن 2 روز ديگه اينجايي.
3تا دختر و 1 زن با بچه ش هم از اصفهان گرفته بودن که در سالني که کنار سالن ما بود ازشون بازجويي ميکردن، بچه اش 2 ماهه بوده.
چون تفريبا از 28 ساعت 8 ساعت چشم هامون بسته بود
بچه هايي رو هم که از نجف اباد اوده بودن هم همينطور، يه پسري که از اونجا اورده بودنش 16 سالش بود.
چون جمعيتي که دستگير شده بود خيلي خيلي زياد بود
20نفر رو هم بردن به خيابان رودکي که وزارت اطلاعات اونجاست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.