بسمه تعالي
بعد از برگزاري انتخابات من بعنوان يكي از اعضاي ستاد انتخاباتي ميرحسين موسوي در تظاهرات هاي مردمي به جهت اعتراض به تقلب در انتخابات شركت ميكردم . در روز دوم بعد از انتخابات در ميدان آزادي (فلكه پارك ) با عده زيادي از مردم دست به تجمع زديم و بدين گونه از راه مسالمت آميز خواهان رسيدگي به نتيجه انتخابات شديم ، اين درست زماني بود كه عده زيادي از همرديفان مان كه خواهان باز شماري آراي انتخاباتي بخاطر صحت انتخابات بودن به اتهام برهم زدن امنيت عمومي در زندان به سر ميبردند .
در حين تظاهرات چهل يا پنجاه موتورسوار با چهار يا پنج ماشين از نيروهاي نوپو ( ضدشورش ) در سمت شرقي پارك ملت (خيابان آزادي ) مستقر بودند كه به مردم حمله ور شدد ، مردم بعد از حمله نيروهاي نوپو پراكنده شدند.
تعدادي از مردم توسط نيروهاي نوپو دستگير شدند بعد از پراكندگي مردم من و چند تن ا زدوستان در پارك جامي سجاد مستقر شديم تا براي شركت در تظاهرات شبانه كه در بلوار سجاد هرشب راه اندازي ميشد شركت كنيم .
بعد از يك ساعت حضور در پارك جامي از طرف خيابان گويا به سمت بلوار سجاد حركت كرديم اما به دليل وجود چند لباس شخصي و چند مامور درجه دار نيروي انتظامي مسير خود را منحرف كرده و ازكوچه پس كوچه ها به سمت بلوار سجاد رفتيم . وقتي به خيابان پامچال رسيديم تا از آنجا از پشت پاساژها به چهار راه بزرگمهر برسيم اما دو دستگاه ماشين يگان ويره جلوي ما را گرفتند چند تن از ما موفق به فرار شدند . به ما دستور دادن كه روي زمين بشينيم ، يكي از دوستان من كه يك عكس بزرگ از ميرحسين موسوي به همراه داشت در حين نشستن عكس را زير ماشين يگان ويژه انداخت كه افسر انتظامي متوجه آن شد و شروع كردند به ضرب و شتم ما و ميگفتند شما در تظاهرات ميدان آزادي شركت داشتيد .
ما را سوار ماشينهاي يگان ويژه كردند و از درب بلوار خيام به ستاد فرماندهي نيروي انتظامي واقع در بلوار ملك آباد بردند .
تا ساعت 11 شب در آن ستاد بوديم كه حدود چهارصد نفر ميشديم . در آن زمان مامورين حفاظت اطلاعات آمدند و نفراتي را كه مثل من از آنها عكس و فيلم داشتند را شناسايي ميكردند و جدا از بقيه نشاندند و شروع به ضرب و شتم كردند به طوري كه منجر به انتقال چند تن با آمبولانس شدند .
تمام نفرات را به صورت گروههاي چهل نفره تا چهل و پنج نفره با اتوبوس به امنيت ملي واقع در خيابان گاراژدارها ( كوي پليس ) بردند . ما حدود بيست نفر بوديم كه در گروه آخر اعزام شديم .
بعد از ورود به امنيت ملي ما را به داخل زيرزمين آنجا بردند كه به حالت سياه چال بود و تمام آن داراي سلولهاي انفرادي 2×2 . در هر سلول حدود چهار يا پنج نفر بودند . در حياط آنجا نيز حدود ششصد يا هفتصد نفر نشسته بودند .
صبح آن روز ما را در همان سالن به صف كردند و ما رابه نوبت به داخل يك اتاق ميبردند و شروع به زدن ميكردند بعد چشمان ما را بسته و بعد از گرداندن در حياط به يك اتاق در طبقه دوم بردند .
درآنجا با دستبند مرا به صندلي بستند بعد از پنج تا ده دقيقه زدن شروع به بازپرسي و بازجويي كردند .
اين ماجرا تا ظهر ادامه داشت . بعد ما را با چشمان بسته به همان سياه چال بردن دوباره شروع به زدن ما كردند . فرداي آن روز دوباره ما را به همان سالن بردند و در اتاق بازجويي عكسها و فيلمهايي از خودمان در تظاهراتها و … در مراكز عمومي به ما نشان ميدادند .
هر شب حدود ششصد تا هفتصد نفر به آنجا ميامدند و تا صبح آزاد ميشدند و تعدادي هم به جمع ما به زيرزمين ميپيوستند .
هر روز سه تا چهار نوبت ما را درجلوي سلولها صف ميكردند و شروع به زدن ميكردند. گاهي همه را باهم ميزدند و گاهي نيز به نوبت به داخل يك اتاق ميبردند و با آب سرد شروع به زدن ميكردند.
شبها موقع خواب هر 20 دقيقه شروع به زدن باتوم به درها ميكردند و جلوي خواب راحت را ميگرفتند .
بعد از شش روز زندگي با عذاب با كلي دوندگي پدرم ا زآنجا خارج شدم ، از هركدام از ما تعهد ميگرفتند .
از من تعهد گرفتند كه ديگر در هيچ تجمع مردمي شركت نكنم و در صورت ديده شدن ديگر اميد به زندگي نداشته باشم . اما من بعد از آزادي بازهم در تظاهرات ها شركت كردم تا اينكه عرصه حضور در تظاهرات ها تنگ شد و من مجبور به ترك وطن شدم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.